رابطه بین کودک و والدین یکی از محافظتکنندهترین، محبتآمیزترین و پربارترین روابطی است که انسان تجربه میکند. اما برای برخی افراد این تجربه با خشم و تنفر از پدر و مادر همراه است. چنین زخمهای روانشناختی اغلب فراتر از کودکی و نوجوانی میرود و تنفر از والدین در بزرگسالی هم ادامه مییابد.
هیچ لیست جامعی از روشهایی که کودک ممکن است توسط آنها از لحاظ احساسی لطمه ببیند، وجود ندارد اما به طور کلی دلایلی که کودک به خاطر آن ممکن است از مادر و پدرش متنفر شود شامل موارد زیر میشود:
1. حضور نداشتن فیزیکی و احساسی والدین. ممکن است آنها نه بهطور عمدی بلکه تحت تاثیر نقطهضعفها و کمبودهای احساسی خود از فرزندانشان غفلت کنند.
2. آزار جسمی، ذهنی یا سواستفاده جنسی
3. حمایت نکردن والدین از کودک در برابر زورگویی یا سواستفاده
4. اطمینانخاطر ندادن به کودک برای اینکه کودک احساس کند ارزشمند است و لیاقت دوست داشته شدن را دارد.
5. انتظار بیش از حد از کودک یا کنترل بیش از اندازه او
6. برچسب زدن به کودک به دلیل داشتن روحیه حساس
7. انتقاد مداوم از کودک
8. حمایت نکردن والدین از فرزندان برای دنبال کردن یک رابطهی عاشقانه، سبک زندگی یا انتخاب شغل
برای ارزیابی اینکه آیا پدر و مادر سمی داشته اید یا نه می توانید تست "آیا والدینم سمی هستند؟" را انجام دهید.
تنفر از والدین در بزرگسالی عواقب ویرانگری دارد. افرادی به هر دلیلی که از پدر یا مادر خود عصبانی هستند آگاهانه یا ناآگاهانه ممکن است:
گذشته را رها نمیکنند و نمیتوانند برای خوشحالی خودشان کاری انجام دهند
نمیتوانند احساسات خود را بروز دهند در نتیجه در حفظ روابط صمیمانه به مشکل میخورند
اعتماد به نفس ندارند. به اینکه آیا ارزشمند و خواستنی هستند شک دارند و فرصتهای زندگیشان را خراب میکنند
همان کارها و رفتارهایی را با فرزندان خودشان میکنند که والدینشان با آنها کرده بودند. بنابراین، چرخه درد عاطفی را ادامه میدهند
بدون اینکه موفقیتهایشان در زندگی را در نظر بگیرند، به خودکشی فکر میکنند
برای مشاهده جزئیات بسته آموزشی روی عکس کلیک کنید
چگونه میتوان از بند احساسات دردناک گذشته رها شد وقتی هنوز عوامل این درد (والدین)، بخشی از زندگی فعلی شما هستند؟
هدف از راهکارهایی که در ادامه به آنها اشاره میکنیم این است که به شما کمک کنند تا خشم و تنفر از والدین را رها کرده و زندگی خود را پس بگیرید. با این حال، هیچ راهی وجود ندارد که برای همه مناسب باشد. هر رابطهای متفاوت است و عوامل پیچیده بیشماری را شامل میشود. لطفاً از مواردی که برای شما مفید است استفاده کنید و بقیه موارد را کنار بگذارید.
1. به خشم خود از والدین اعتراف کنید: شاید در برههای از زندگی، انکار وضعیت تنها راهکار شما بود. شما بدون پنهان کردن دردتان از دیگران و حتی از خودتان نمیتوانستید زندگی روزمرهتان را پیش ببرید. اما در نهایت، باید خود را با ناامیدی شدید از نداشتن رابطهای مطلوب با والدین وفق دهید. اولین قدم برای رهایی از گذشته، تأیید ماهیت غم انگیز گذشته خود با والدین و درک این موضوع است که حق دارید عصبانی باشید. البته به این دلیل که شکست خوردهاید نباید تقصیر را به گردن کسی دیگری بیندازیم و انگشت اتهام را سمت دیگران بگیریم.
آنچه در گذشته اتفاق افتاده است نتیجه یک آسیب بین نسلی است. شاید والدین شما نیز در دوران کودکی با شرایط مشابهی روبرو شده اند و این تنها رفتاری است که آنها یاد گرفتهاند.
کنار گذاشتن گذشته به نفع شماست و اینکار را به خاطر خود انجام میدهید نه بخاطر فرد دیگری. شما صاحب داستان خود هستید و حق دارید آن را بگویید. هرچه بیشتر بتوانید درباره تنفر از پدر و مادر خود با اعضای خانواده، دوستان صمیمی یا درمانگران صحبت کنید، راحتتر میتوانید خشم از والدین را رها کنید و به زندگی ادامه دهید.
2. در مورد صدمهای که دیدهاید با دیگران صحبت کنید: صحبت با والدین در مورد اتفاقات کودکی شما که باعث صدمات عاطفی آزگار شده است می تواند یکی از قدرتمندترین و شفابخشترین گفتگوها باشد. شاید شما در بزرگسالی بتوانید کودکان درون والدین خود که زمانی جوان و درمانده بودند را ببینید.
البته این راهکار همیشه ممکن نیست. بعضی والدین حالت تدافعی بیشتری دارند و ممکن است هرگز به آنچه انجام دادهاند، اعتراف نکنند. آنها تقریباً میدانند که شما را ناکام گذاشتهاند و احساس گناه احتمالاً باعث میشود آنها حالت دفاعی بیشتری داشته باشند.
تلاش برای متقاعد کردن آنها به اینکه مرتکب اشتباه شدهاند، فایدهای ندارد. گاهی اوقات، هرگز نمیتوان عدالت را برقرار کرد و شما باید راههای دیگری پیدا کنید تا خود را با گذشته وفق دهید. از مقایسه آنچه شما در کودکی داشتهاید و آنچه دیگران داشتهاند، دست بردارید.
3. حد و مرز برای والدین خود مشخص کنید: شما میتوانید جرئت داشته باشید و برای والدین خود حد و مرزهایی تعیین کنید. در دوران کودکی نمیتوانستید از خانه و خانواده فرار کنید یا برای دفاع از خود دیواری دورتان بکشید. اما به عنوان یک فرد بالغ مستقل، توانایی نه گفتن، دور شدن و به حداقل رساندن ارتباط با آنها را دارید.
در ابتدا، از انجام اینکار احساس ناراحتی میکنید. والدین شما احتمالاً با انتقاد کردن و ایجاد احساس عذاب وجدان در شما، در برابر این تغییر مقاومت میکنند. اما میتوانید راهی پیدا کنید که به آنها بگویید باید با احترام با شما رفتار کنند و دیگر نمیتوانند بر تصمیمات مهم زندگی شما تأثیر بگذارند.
از همه مهمتر، شما باید به تواناییهای خود در ایستادن روی پای خود ایمان داشته باشید. به محض تعیین حد و مرزها، باید کاری کنید تا هر دو طرف مسئولیتپذیر باشند. اگر آنها نتوانند به نیازتان به تنهایی و خودمختاری احترام بگذارند، می توانید تعامل و ارتباط با آنها را محدود کنید.
اگرچه در ابتدا این کار سخت به نظر میرسد، اما نفع بیشتری دارد. همچنین لازم نیست که برای همیشه باشد. گاهی اوقات، فقط با محدود کردن تماس برای یک دوره زمانی، به خود زمان و فضا میدهید تا نظم و ترتیب و اعتماد به نفس خود را بدست آورید.
4. به خود عشق بورزید: در پایان، شما میخواهید از پل کینه و تنفر از پدر و مادر عبور کنید و به آرامش برسید. اما هر چقدر که این حرف کلیشهای بنظر برسد، شما ابتدا باید خودتان را دوست داشته باشید، خوبیها، بدیها و توانایی خود برای دوست داشتن و عصبانیت خود نسبت به دیگران را بپذیرید. شما باید خود را بخاطر ناتوانی در بخشش دیگران ببخشید. شما سزاوار زندگی بدون بار عاطفی منفی هستید.
وقتی قلب خود را به روی فردا باز میکنید، به تدریج خواهید فهمید که دیگر تحت تأثیر تجربیات گذشته نیستید. با یک رویکرد آگاهانه برای کنترل خشم و عصبانیت نسبت به والدین، احساس می کنید، سرانجام میتوانید روابط خود با آنها را بر پایه احترام و درک متقابل ترمیم کنید.
اگر کاری که انجام میدهید باعث شود تا عاشقانه والدین خود را دوست بدارید، پس این راه ارزشش را داشت. در غیر این صورت، میدانید که تلاش کردهاید و اصلا احساس پشیمانی نخواهید کرد.
5. خودشناسی و یادگیری مهارتهای فردی: قطعاً خودشناسی و یادگیری مهارتهای فردی و ارتباطی می تواند در فرآیند پذیرش آنچه در کودکی شما اتقاق افتاده است و فراموش کردن رفتارهای والدین به شما کمک کند.
6. از یک روانشناس و درمانگر کمک بگیرید: کمک یک روانشناس متخصص در روند فرو خوردن خشم از مادر و پدر و فراموش کردن گذشته ای که والدین برای شما رقم زدهاند می تواند بسیار تسهیل کننده باشد. اگر همه این احساسات را تجربه میکنید، نگران نباشید. شما میتوانید به خودتان کمک کنید. یـــاســان با داشتن بهترین متخصصان روانشناسی کشور امکان ارائه مشاوره آنلاین و حضوری را برای شما فراهم کرده است. برای دریافت وقت مشاوره و ارزیابی کلیک کنید.
همچنین دکتر آسیه اناری، روانشناس بالینی در بسته آموزشی "مقابله با آسیبهای والدین سمی؟" به شما کمک می کند که از این شرایط خارج شوید. برای مشاهده بسته آموزشی بر روی عکس پوستر بالا کلیک کنید.
شیوه دریافت وقت مشاوره
لطفا برای دریافت وقت مشاوره از روانشناسان مرکز مشاوره یاسان از ساعت 9 تا 19 با دو شماره 02126722420 یا 02126722417 تماس بگیرید يا از طریق واتساپ به شماره 09120499760 پیام دهید. راحت ترين مسير براي فارسی زبانان خارج از کشور ارسال پيام از طریق واتساپ به شماره 09935968010 است.
1. حضور نداشتن فیزیکی و احساسی والدین: ممکن است آنها نه بهطور عمدی بلکه تحت تاثیر نقطهضعفها و کمبودهای احساسی خود از فرزندانشان غفلت کنند.
2. آزار جسمی، ذهنی یا سواستفاده جنسی
3. حمایت نکردن والدین از کودک در برابر زورگویی یا سواستفاده
4. اطمینانخاطر ندادن به کودک برای اینکه کودک احساس کند ارزشمند است و لیاقت دوست داشته شدن را دارد.
5. ادامه مطلب را در سایت مرکز مشاوره یاسان بخوانید.
1. گذشته را رها نمیکنند و نمیتوانند برای خوشحالی خودشان کاری انجام دهند
2. نمیتوانند احساسات خود را بروز دهند در نتیجه در حفظ روابط صمیمانه به مشکل میخورند
3. اعتماد به نفس ندارند. به اینکه آیا ارزشمند و خواستنی هستند شک دارند و فرصتهای زندگیشان را خراب میکنند
4. ادامه در سایت مرکز مشاوره یاسان
1. به خشم خود از والدین اعتراف کنید
2. در مورد صدمهای که دیدهاید با دیگران صحبت کنید
نظرات کاربران
نانا جواهری
پسرم با تمام محبتهایی که بهش کردم میگه ازت متنفرم
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
مادر عزیز! قطعاَ شنیدن این حرف از زبان فرزندتان خیلی دردناک است به شما حق میدهیم ناراحت شوید، اما سعی کنید مقابله به مثل نکنید و حرفهایی مثل "شیرم رو حلالت نمیکنم" یا "من این همه برات زحمت کشیدم" را به پسرتان نگوید. در عوض سعی کنید با آرامش و مدارای بیشتری رفتار کنید و در عین حال خود را سرگرمی کنید تا با افکار آزار دهند خود را مشغول نکنید. در نهایت اینکه می توانید از شخصی که مورد قبول شما و فرزندتان هست، کمک بگیرید تا با پسرتان صحبت کند و علت این رفتارش رو جویا شود.
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
به جای ادای مظلوما رو درآوردن بشینید ببینید چیکار کردید که اون فکر کرده که باید این حرفو بزنه.
پاسخ به نظر کاربر
ببین چیکار کردی که بچت بهت میگه ازت متنفرم من خودم 1۸ سالمه من میدونم چرا اینجوری گفته ولی خودت برو ببین چه گ...ی خوردی
پاسخ به نظر کاربر
علیرضا
دمتون گرم، حرف دلم رو زدید. من هم 19 سالمه و از موجوداتی به اسم والدین بیزارم!
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
من هم وقتی 4 سال پیش 18 ساله بودم به خاطر کنترل های بسیار زیاد و انتقادات فراوان پدر ومادرم به طرز فکر و رفتارهایم از آن ها تنفر داشتم و فکر میکردم من بیشتر از آنها می فهمم و آنها امروزی نیستند ولی چند سال بعد فهمیدم از چه خطرهایی من را نجات دادند و آنها نزدیک ترین دوست به من بودند ولی من متوجه نبودم .مطمئن باش تاوان سرکشی و بی ادبی نسبت به والدین را خواهیم دید .
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
پس آنها چجوری تاوان کار هایی که با ما کردند رو پس میدن
پاسخ به نظر کاربر
اینها ظاهر کاره.واقعی نیست.دوست داره،اما از جایی دیگه ناراحته.شایدم بعضی کارهات ناراحتش میکنه خودت یا همسرت.گاهی از کلاسش ناراحته و یا تو عشق شکست خورده.خلاصه ایام نوجوانی ایام بدیه،باهاش بساز و بهش میدون بده.بذار کار کنه مهارت یاد بگیره و کنارش باشید خودت و همسرت.انرژی ما پسرا زیاده و بلد نیستیم با ناکامی چکار کنیم.دوس داریم همیشه موفق بشیم و صد البته شما والدین راهش رو نمیدونین،پس حق داره ازتون متنفر باشه😀
پاسخ به نظر کاربر
عالی
پاسخ به نظر کاربر
جای خالی
والدینم از بچگی سهل انگاری می کردن و من همیشه متوجه داشتن رابطشون می شدم. این در من تاثیر گذاشت و بلوغ زودرس شدم. در صورتی که چیزی از خودارضایی نمی دانستم این عمل را از مادرم یاد گرفتم. اخر والدینم خیلی سهل انگار بودند و هستند. برای همین هم به این گناه کشیده شدم این گناه به قدری در من تاثیر بد داشت که کودکی پر استرسی داشتم و همچنین دچار ضعف حافظه ی شدید شدم. تازه ترک کردن این عادت هم مشکل دیگری برایم شد. به طوری که روزانه خودم را لعنت می کنم. من از آنها متنفرم. نمی توانم بگویم آنها من را بزرگ کرده اند. نسبت بهشان بی حس و عاری از هرگونه احساسی هستم در شرایط من حکم چیست ؟ اگر اشتباه می کنم لطفا به من بگویید تا با این حس کنار بیایم.
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
دوست عزیز! شرایط شما قابل درک است. این احساسات با توجه به شرایطی که تجربه کردید، طبیعی است اما قطعاً بر روی زندگی شخصی، اجتماعی و روابط شما تاثیر منفی میگذارد. توصیه ما این است که در اولین فرصت به یک روانشناس مراجعه کنید تا به کمک او بتوانید آسیبهای دوران کودکی خود را درمان کنید. لطفاً این مسئله را جدی بگیرید.
پاسخ به نظر کاربر
حامد
من هم از پدر و مادرم متنفرم نمیتونم تحملشون کنم نمی دانم باید چه کار کنم خدا یا به من فراموشی عطا کن
پاسخ به نظر کاربر
مهدیه صادقی
من از مادر پدرم متنفرم و انقدر زیاد متنفرم ازشون که فقط منتظرم با سن قانونی برسم و برم به زندگی خودم برسم ، مطمئنم وقتی اون روز برسه دیگه حتی نگاهشون هم نمیکنم .. گاهی اوقات میگم ای کاش اصلا مادر پدر نداشتم ازشون متنفرم تو دل و قلبم کینه ای ازشون دارم که قابل گفتار نیست من نیاز به هیچکدوم از کارهاشون ندارم .. 💔
پاسخ به نظر کاربر
Daniel
منم مثل تو هم واقعا نمیدونم چه کار کنم
پاسخ به نظر کاربر
سمیرا
پدر و مادر من رو تنبیه جسمی میکردن و نمیتونم خاطرات تلخم رو فراموش کنم و اون هارو مسبب ضعف های روانیم میدونم و دوست دارم حافظهم رو از دست بدم تا اون لحظات دیگه برام تداعی نشن و همیشه به این فکر میکنم اگر طور بهتر و با روش های مناسب تربیت میشدم سرنوشت دیگه ای داشتم و به خاطر تنبیه ها و کوتاهی ها و تحقیر هایی که در حقم شده از اون ها نفرت دارم.
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
دوست عزیز بسیار متاسفیم و امید واریم مواردی که در این مطلب آمده برای شما مفید باشد. البته به شما توصیه می کنیم حتما از روانشناس یا مشاور کمک بگیرید. چراکه چنین گذشته ای قطعا تاثیر منفی بر زندگی فعلی شما خواهد.
پاسخ به نظر کاربر
مبینا
من از پدر مادرم متنفرمم من بچه که بودم متوجه حتا رابطه اونها میشدم حالا اینا به کنار که باخودم راه اومدم اونا هیچوقت منو درک نمیکردن و نمیکنن خستم شدم به مولا از مادرم آنقدر متنفرم که میشه گفت چرا اونها همیشه بدترین صدمه هارو به من زدن بدترینشون ولی اینجا فقد یکی بود که همیشه درکم میکرد اونم خواهرم بود که اگر نبود من دق می کردم از دست اینا
پاسخ به نظر کاربر
مبی
منکه خواهر ندارم چیکار کنم خیلی بی کسم خیلی اذیتم میکنن😭
پاسخ به نظر کاربر
همونم که حتی سایه هم نداشت...
حالا من یه خواهر و یه برادر دارم چه گلی به سرم زدن ،بعد از پدر و مادرم از اونها متنفرم.خیلی اذیتم میکنن از چغلی منو کردن پیش پدر و مادرم گرفته تا غیبت کردن پیش اشنا و غریبه راجع به من. همون بهتر که خوار برادر نداری
پاسخ به نظر کاربر
..
نگاه کن تو بای همیشه دور از چشم اونا باشی که اگه خواهر یا برادرت اومد پیشت باهاشون حرف نزن یا روتو برگردم یه جای دیگه
پاسخ به نظر کاربر
دخترتنها
سلام . مادری مهربان و دلسوز دارم ولی در رابطه با دردودل های من خیلی برخورد خشنی داره . مثلا من میرم کارمیکنم میام ی جمعه میخام استراحت کنم خالم اینا با بچه های کوچیکش با شوهرش میاد اینجا وقتیم که بحث راه میندازم میگه اینجا خونه تو نیست چندساله که میگه من از اینکه به فکر من نیس و بفکر خواهرشه بدم میاد هرجورکه بگم صحبت کردم ولی متاسفانه اونا عزیزترن و من از ۱۷سالگی دارم رنج میبرم🤦🏻♀️امروز بهش گقتم ازدواج کردم دیگه نمیام و نیا خونم. کلا دارم ناراحتی اعصاب میگیرم افسردگیم که گرفتم
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
سلام دوست عزیز! توصیه می کنیم حتما از یک مشاوره کمک بگیرید.
پاسخ به نظر کاربر
ابوالفضل
سلام پدر مادرم رو دوست دارم ولی الان 17 سالمه و دوران نوجوانی با تغییرات زیادی روبرو بودم و هستم و متاسفانه هیچ آگاهی در مورد نوجوانی بع من ندادند یا درکی نداشتند من درگیر خودارضایی شدم و ... کلی مشکلات دیگه که هیج کس بهم نگفت و آگاهی درموردش نداشتم
پاسخ به نظر کاربر
فاطمه
راهکارات بدرد عمت میخوره فقط همین میتونم بگم یک عدد فردی ک از هیچگونه استقلالی بهره مند نیست
پاسخ به نظر کاربر
Aydina
پدر مادرم رو دوست دارم ولی تنفرم بهشون بیشتره پدرم زن ستیزه همش میگه مردا بالا ترن مادرمم هیچی نمیگه حرفای پدرم خیلی رو مخم میره احساس بی ارزشی میکنم
پاسخ به نظر کاربر
سوری
من هم از مادرم به شدت متنفرم. چن روزم هست به کل باهاش صحبت نمیکنم. کاش پول و شغل مناسبی داشتم که مجبور نباشم باهاش زندگی کنم.
پاسخ به نظر کاربر
هادی داغستان فر
با سلام عرض ادب و احترام. متاسفانه پدر و مادرم منو خیلی اذیتم می کنند . هرچیزی میخرم و می فروشم دخالت می کنند و کارهای منو خراب می کنند منم مجبور میشیم به سمت گناه برم و فوش بدم بهشون دارم سکته میکنم اصلا کاری کردن زندگی برام خوش نیاد . چندسال پیش زمانی که سن ۱۰ سالگی داشتم با برادر بزرگ ترم هم دست شدن منو انقدر با مشت و لگد انقدر تو سرم زدند متاسفانه منجر به بیماری تشنج شدم . هنوز هنوزه الان برادر بزرگم میبنم از ترس نمیدونم چکار کنم . تو خودم میگم نکنه بازم منو بزنه از دست خانواده ام دیگه خسته شدم . خدایا خودت از این شیاطین جان مارا نجات بده 😭😭😭😭
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
دکتر آسیه اناری پاسخ داد: شرایطی که از خانواده توصیف کردید، نشانه های خانواده سمی است. شیوه برخورد با خانواده سمی نیازمند آموزش است.این گونه نیست که به راحتی بتوانید این مشکل را حل کنید. ابتدا باید درباره آن آگاهی کسب کنید. فراموش نکنید هیچ کس برای نجات شما نخواهد آمد تنها نجات دهنده خود شما هستید. البته به شرطی که راه درست را پیدا کنید. در همین زمینه یک بسته آموزشی درباره نحوه برخورد با خانواده سمی توسط مرکز مشاوره یاسان تهیه شده است که می توانید آن را تهیه کنید.
پاسخ به نظر کاربر
ᵐᵃʰᶦᵗʷʷ
همیشه� یه حس خیلی بدی بهم میدن.. حس نا امیدی و تنفر ،با تمام وجود حالم بهم میخوره ازشون خیلی بی مسئولیتن ،من ک نخواستم بیام تو این دنیا اونا منو اوردن ..فقط منتظر روزی�ام ک دسم ب دهنم برسه و اونارو برای همیشه ترک کنم!
پاسخ به نظر کاربر
ارسلان
پدر و مادر بد رو باید کشت اونا دو تا موجود ضعیفن که زندگی چند نفر دیگع رو هم خراب کرد
پاسخ به نظر کاربر
یک دختر پر از کینه و نفرت اسمم شده دیونه
اعتراف کردم که چقد متنفرم ازشون ولی مثل همیشه خودشو با دعوا حق به جانب نشون دادو باز هم مقصر من بودم.مادرم باعث خیلی اتفاقا تو زندگی منه و نمیخواد اینو قبول کنه میتونست بهم بگه عقلم نرسید انقد اذییت کردم ولی هیچ وقت اینکارو نکرد،اگه بهم میگفت اشتباه کرده من انقد پر از کینه و نفرت ازخودش و خواهرام که همیشه دوست داشتنشون با پول ازشون خواستم نمیشد.شاید میتونستم ببخشم ولی من قسم خوردم که نه این دنیا ونه اون دنیا نمیبخشمشون.از نظری روحی از نظر مالی داغونم کردن و فقط به خودشون فکر کردن و من هم به باج دادن بابت دوست داشته شدن ادامه دادم.الان دیگه خسته ام از دیروز خیلی به مردن فکر میکنم واین فکر تو مغزم جا افتاده.سوالی ندارم وقتی من با ۳۵سال سن وزندگی با اینا نتونستم کینه امو و حرفامو بهشون بگم و وقتی میگم همه چی بهم میریزه شما چیکار میتونید برای من بکنید.
پاسخ به نظر کاربر
موری خان
اکثره خونواده های ایرانی همینن
پاسخ به نظر کاربر
هژی
پدر و مادرم همیشه بم میگن مابه تو شخصت دادیم و تورو با کلی درد و رنج بزرگ کردیم ولی من هیچ کدومشون رو ندیدم. آنها تا حدی ک توانستند من را تخریب کردن من هیچ وقت شبیه سن خودم نبودم(19). قبلا دچار اشتباهاتی شدم . ولی آنها هروز قضیه های گذشته رو میکوبن تو چشام منو تخریب میکنن . بعد میگن تو برامون عزیزی که متاسفانه راست نمیگن. خیلی شکستم تو خونه
پاسخ به نظر کاربر
ملیسا رنجبر
ما باید چه در بزرگ سالی و چه در کودکی قدر پدر و مادر خود را بدانیم ما در یک شبانه روز احساس هایی داریم مانند ترس کینه غم تنفر این ها احساس های منفی یک کودک هستند پس مانباید این احساس های منفی را باور کنیم
پاسخ به نظر کاربر
بی نام
همه نظرات رو خوندم اولش پر از خشم از والدین ام بودم ولی وقتی نظرات رو خوندم یه کم آروم شدم. اشتراک گذاشتن این جور مسایل به ما یادآوری می کنه که تنها نیستیم، خیلی ها مشکلات ما رو دارند، یه جا خوندم نوشته بود که همه ی ادم ها از دوران کودکی شون زخم تو ناخودآگاه شون هست منتهی با درصد های مختلف.
پاسخ به نظر کاربر
حسین باستانی
برای پدر مادرهایی که با بچه هاشون بد رفتاری میکنن براشون متاسف هستم وحالا که بچه ها از زندگی کردن باشما دلسرد شدن و کاری جز رها کردن شما ندارند نظر من برای پدر مادرها اینکه این کارهاتون رو بزارید کنار و بچه هاتون رو در آغوش بگیرید و از دل اونها در بیارید پشتیبانشون باشید و به آنها محبت کنید و مهربان باشید امیدوارم که از همین حالا پشیمون بشید واز حالا با بچه هاتون محبت کنید و مهربان باشید و پشتیبانشون بشید
پاسخ به نظر کاربر
امیر حسین
بهترین کلمه ، کلمه ی «نَه» است ، اگه خواستند بهتون زور بگن مثلاً اگه پدرت خواست بهت زور بگه و تو نَه گفتی ولی قبول نکرد، اونقدر بزن تا آدم بشه . حتما به یک ورزش رزمی بروید خیلی مفیده مثل کونگ فو و ... یادتون باشه درسته که به ما گفتند «به پدر و مادر خود نیکی کنید » ولی کامل نگفتند که دینداری بر دو پایه ی تولّی(دوستی با خدا و دوستانش) و تبریّ(دشمنی با باطل و دشمنان خدا مثل والدین سمی) استوار است. یا الله ، یا حق...
پاسخ به نظر کاربر
رویا سیمین زاده
من از مامانم متنفرم دوستم نداره بی محبت هست در مورد من حس بدی دارم اما خودش میگه اینطور نیست ولی اینطوریه متنفرمممم ازش
پاسخ به نظر کاربر
ی نفر
والدینم فکر می کنن در تنگنا گذاشتن من باعث میشه که من انسان بهتری بشم ولی با محدود کردن من هیچ اتفاق خاصی نمیفته من راه خدمو میرم با این تفاوت که اگر مجبورم کنم که نباید اون کارو انجام بدم هیچی دست گیرشون نمیشه جز دروغ . خیلی از بچه های هم سن من این طورین محدود کردن فقط دروغ دست مادر پدرا میده و تنفر از سمت ما مثل الان من که هیچ وابستگی ای به والدینم ندارم ....
پاسخ به نظر کاربر
دختری غرق شده در دنیای انیمه
مامان بابام همیشه سعی می کنن با تهدید. حرف خودشونو به من اجبار کنن همینه که ازشون متنفرم و نمی خوام از اتاقم در بیام برای همین همیشه چسبیدم به عروسکم حد عقل عروسکم همیشه با منه و حرف نمیزنه که اصا به خوام ازش ناراحت بشم . منم ی نو جوان مثل شمام در کتون می کنم:)
پاسخ به نظر کاربر
دختری غرق شده در دنیای انیمه
همیشه بچه ها دوست دارن که مادر .پدرشون بیشتر باهاشون باشه و براشون وقت بزاره اما من نمی خوام اصا ریختشونو ببینم هر جا که اونا باشن من نباید باشم
پاسخ به نظر کاربر
محدثه
من هم از مادرم متنفرم . همیشه بهم میگه تو آبروی ما رو یه روز میبری . با اینکه واقعا دختر خوبی ام و هیچ اشتباهی تو گذشته ام انجام ندادم . همیشه هم درسم خوب بوده و تو مدرسه تشویق میشدم. با هم قهر های طولانی چند روزه میکنیم و تو اون مدت بهم غذا نمیدن. شاید باور نکنید اما شده که من سه روز تمام لب به غذا نزدم . با تمام اینها فقط به مستقل شدن و مهاجرت از تهران به یه شهر دیگه فکر میکنم که دیگه هیچ وقت دستشون بهم نرسه . هیچ وقت بهم محبت نکردن . وقتی هم که بچه بودم خیلی بد منو کتک میزدن.
پاسخ به نظر کاربر
انوشیروان ظالم
بعنوان دومین پسر از خانواده پر جمعیت باید بگم که هر گندی که برادر بزرگتر بالا آورد به ضرر من تموم شد و بخاطر اون کمترین مالکیت و دارایی تو خونه برای من وجود نداره. ظاهرا والدینم فکر میکنن که من همون برادرمم و باید تقاص اشتباهات اون رو من بدم. در عین حال که حرف گوش کن ترین و نفیعترین بچه براشون بودم. این اذیتم میکنه که گفتن این حرفا بهشون باعث میشه فکر کنن من حسودم، اصلا من برادرم رو در جایگاهی نمیبینم که بهش حسودی کنم. ولی پدرم عادت داره حرفهای من رو نادیده بگیره، ارزش کارهام رو از بین ببره و من رو مسخره کنه. کاملا برعکس برادرم که هر کار کوچیکی ازش بزرگ جلوه داده میشه. واقعا حس بدی هست، و جدیدا گاهی هم از دستم در میره و کلمات خشن و توهین امیزی بهشون میگم، نه فحش، فقط تند و خشن. اما این هم من رو ناراحت میکنه و هم اونها رو و فقط به این نتیجه رسیدم که هر چه سریعتر مدتی ازشون دور باشم بلکه قدر و ارزش من رو دونستن. من از دستشون دلخورم، و حرفهایی زدن که قلبم رو شکستن. در حالی که من هر چه تو دنیای خودم داشتم براشون مضایقه نکردم، ولی اونا از من مضایقه کردن و کمترین چیزها که ارزش دادن به پسر جوان نخبه و مهندس خودشون هست رو انجام ندادن. تجربه ثابت کرده یاد دادن این چیزا بهشون غیر ممکنه، و توانایی فهم این مسائل رو ندارن متاسفانه. درختی که هنوز جوان هست امکان تغییر شکل رو داره، اما درختی که قطور و کهنه شده نیروی بیشتری برای خم شدن میخواد و با فشار زیاد میشکنه و خورد میشه. حس میکنن حق با اونهاست ولی تا اونجا که من فهمیدم اینطور نیست. البته والدین خیلی تلاش میکنن که یه زندگی ساده و خورد و خوراک برای فرزندانشون فراهم کنن، و نمیشه گفت اشتباه میکنن، اما همه چیز این نیست. خشم و توهین به پدر و مادر جواب نیست.
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
منم از کارای بابام متنفرم دلم میخواد خودکشی کنم خسته شدم دیگه
پاسخ به نظر کاربر
مرکز مشاوره یاسان
دوست عزیز، افکار خودکشی جزو خطوط قرمز هستند که باید فورا به روانشناس مراجعه کنید
پاسخ به نظر کاربر
نا شناس
من هم از پدر و مادرم متنفرم بابت اینکه کسی ک واقعا عاشقش بودم رو قبول نکردن و دو سال باهاشون راه اومدم ک راضیشون کنم اما تنبیه جسمی میشدم با اینکه به سن قانونی هم رسیده بودم و نمیتونم طرف مقابلم رو فراموش کنم و الان یک سالی میشه ک حتی با اینکه تو یه خونه هستیم باهاشون صحبتی نمیکنم بعضی از پدر مادر ها واقعا لیاقت پدر مادر بودن رو ندارن
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
این که ازشون جدا شید فایده نداره. پدر من فوت شده ولی هنوز هم ازش متنفرم و از وقتی رفته زندگیمون خیلی بهتر شده. ولی باز هم کمبود هایی که داشتم و رفتارهاش که باعث شده همه اعضا خانواده پرخاشگر و ضعیف باشند داره عذابمون میده. متاسفانه در شهرستان ما مشاور و روانشانس مناسبی هم نیست. تمام این مسائل باعث شده الان که ازدواج کردم نمیخوام بچه داشته باشیم تا یکروزی منم مثل پدرم برای اون نباشم.
پاسخ به نظر کاربر
الهه محمدی
من همیشه از مادرم بدم میاد چون مادرم همیشه به من میگه از تو شانس نیاوردم توی این زندگی و من یه جور احساس میکنم مادری ندارم
پاسخ به نظر کاربر
الهه محمدی
ولی با این حال نمیگم مادرم رو دوست ندارم چون اون مادر دلسوز و مهربانی هستش ولی بعضی موقع ها واقعا از این حرفی ک به من میزنه خیلی ناراحت میشم و حالم بد میشه وباخودم میگم مامانم من رو ترک کرده ک میگه توی زندگی از تو شانس نیاوردم
پاسخ به نظر کاربر
......
حالم از پدر و مادرم بهم میخوره بعضی موقع ها دعا میکنم کاش بمیرن کاش زودتر ۱۸ سالم بشه و از این خونه برم همش به خودم امید میدم که فقط دوسال دیگه مونده تا۱۸ سالگی بخاطر رفتاراشون خودکشی هم کردم اما فهمیدن و کلی سرزنشم کردن الانم انگار یه پرنده تو قفس زندانیم کردن و هرچی اونا میگن من باید بگم چشم،
پاسخ به نظر کاربر
......
همیشه به این فکر میکنم که از این خونه برم خارج اما همه فکر میکنن برا تحصیله من برا دوری از پدر مادرم میخوام برم خارج
پاسخ به نظر کاربر
دختر بی کس مریض
از مادرم به خاطر مریضیم متنفرم چون علت اسیب نخاعی بودنم مادرم.از پدرم بخاطر سادگی و بی مسئولیتیش ک قدر خانواده نمیدونه . هیچ کسیم ندارم تک فرزندم .
پاسخ به نظر کاربر
بدبخت
منم یه دختر 15 سالم از مادرم متنفرم حتی از اینکه باهاش زندگی میکنم متنفرم همش بهم زور میگه و فقط دستور میده همش تنبیه ام میکنه و منو نادیده میگیرن انگار نه انگار که منم یه انسانی ام هرچی پدرم از حقم دفاع میکنه فایده ای نداره همیشه دعوا دارن باهم یه چیزی بهش بگی دنیا رو برات اتیش جهنم میکنه همیشه یجوری حرف میزنه که ما مقصریم هیچکس به اندازه من بدبخت نیست حتی نمیزارن یه نفس راحتی بکشم کاش مرده بودم تا الان
پاسخ به نظر کاربر
داود
والدین ور پریده فقط بهم میپرن . چراباید شاه ماباشن
پاسخ به نظر کاربر
دلارا
مادر و پدر من دارن من رو روانی میکنن ولی از همه بیشتر مادرم داره منو روانی میکنه فقط ازم میخواد که واسش کار کنم درسته که یک فرزند باید کارای خونرو انجام بده ولی مادر من بیش از حد بهم کار میده و وقتی من یه کاری انجام بدم انکار میکنه که تو کار شاخی نکردی اگه میخواست منو انقدر عذاب بده پس چرا منو به دنیا آورد واسه همینه که من از کلمه والدین بدم میاد کاری نبود من برای والدینم انجام ندم تولد مادرم بود براش یه کیک دو طبقه خریدم و بهترین کادو ها رو بهش دادم درسته بایدم اینکارو میکردم الان اینارو گفتم نه اینکه من خوبم و این چیزا اینا رو گفتم چون دارم میگم که من این هم واسشون کار انجام میدم و هیچیم از شون نمیخوام اونا باز منو آزار و اذیت میکنن و نمیذارن من زندگی خوبی داشته باشم تولد من شد خالم واسم یه گوشی خريد ولی مادرم برام یه پیرهن گرفت من از کادوی خالم خیلی خوشم اومد ولی جلوی مادرم وانمود کردم که پیرهنی که خودش گرفترو بیشتر ازش خوشم اومد من الان ۱۴ سالمه و دارم این حرفارو میزنم حتی الانم که دارم صحبت میکنم مامانم داره بهم فحش میده اونم بخاطره اینکه یک روز کارای خونرو انجام ندادم اونم بخاطر اینکه مریض بودم انجام ندادم مامانم گفت که تو مریضم هستی باید کارای خونرو بکنی چون تو نوجوونی من بعد برگشتم به مامانم گفتم مامان گفت چیه گفتم من از همون ۶ سالگی تا الان کارای خونرو میکردم و تو بعد این همه سال الان میگی که کارای خونرو انجام بدم ولی من نتونستم فقط بخاطر اینکه سرما داشتمو سرمم خیلیی درد میکرد فقط یک روز کارای خودرو انجام ندادم ناراحت و عصبانی هستی اونم هیچ جوابی بهم نداد و رفت بعد من با خودم گفتم خدایا اگه من بزرگ شدم نمیخوام مثل مادرم شم و اگه شما ها هم بگید که مادرم داشت منو تربیت میکرد که در آینده موفق باشم اشتباهه اون فقط بخاطر خودش به من کلی کار میداد که تا صبح انجام بدم 🙁🙁🥺
پاسخ به نظر کاربر
دلارا
من این همه حرف رو زدم ولی اینو نگفتم من واقعا از پدرو مادرم متنفرم جوری که میگفتم ای کاش اونا هیچوقت نبودن و منتظرم هر چه زود تر به سن قانونی برسم و دیگه پشت سرمم نگاه نکنم و تو قلبم ازشون انقدر کینه و نفرت دارم که هیچوقت فراموش نمیکنم من سعی کردم اونارو دوست داشته باشم ولی اونا با کارایی که کردن من اصلا بچگی نکردم و الان ۱۴ سالمه و هنوز کارای زیاد خونه با منه بدبخته
پاسخ به نظر کاربر
سعید
نگران نباشین همه پدر و مادرهای ایرونی نفهمند و قدر این عشق و محبت ها رو درک نمیکنند و از ....
پاسخ به نظر کاربر
سارا حسینی
من با خانواده پدرم زندگی میکنم همش اشتباهات منو میبینن و بهم حرفای خوبی نمیزنن پدرمم بصورت خودکار به حرف اونا گوش میده و تهدید میکنه قهر میکنه الان حالت های افسردگیو بصورت فشرده دارم تجربه میکنم از 10 سالگی تا الان که 17 سالمه بجز عذاب نتونستم کامل از زندگیم لذت ببرم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
از شدت حر ص خوردن ن هرروز انقدر زندگیم مسخره شده که فقط میخوام بخوابم انگار یکچیز ته گلوم گیر کرده ولی هرچی داد میزنم در نمیاد من واقعا خسته شدم واقعا خسته شدم دیگه نمیکشم نمیدونم کیم و دارم جه گوهی میخورم مامانم که راجب همه ی اتفاقات بچگیم خبر داره اصلا براش مهم نیست پدرمم همش داره بهم متلک میزنه و فکر میکنه دانای کله در حالی کهکافت راجب تنها فرزندش نمیدونه اون زنه اصلا من براش مهم نیستم فقط هی هی داره تلاش میکنه بچه ی دوم بزائه و پسر باشه در حالیکه اولی رو به چوخ داده همش تو کارام دخالت میکنه بهم میگه اینکارو کن واااا چرا اون کارو گردی عههههه داری این کارو میکنیییی الاان چه وقت این کارهههه من بچه بودم درسم عالییییی بوددد اواااا من اصلا به مامانم کمک نمیکردم ولی اگر تو نکنی یک بچه ی ظالم و بی رحمی که وقتی ۵ ۶ سالت بود عالییییی بودییی و منم یک مادر تنبل کون گشادو غرغرو هستم که هی پیش شوهر احمقم ناز میکنم اونم عقده هاشو سر بچم خالییی میکنههه که باید کار کنی گوههه تو این زندگیی گوهههه گوهدتو من کارم به جایی رسیده که باید برای خودم ارزوی مرگ کنم میشینن نقطه ضعفمو پیدا میکنن از همونجا وارد میشن خدا خودش به اعمالشون برسه
پاسخ به نظر کاربر
خسته
پدر و مادرم رو کمی دوست دارم اگبابام بخاطر یه مسئله که داشتم از مامانم دفاع میکردم منو کتک زد و مادرم هیچ واکنشی نشون نداد. هر وقت داخل دعوا ها از مادرم دفاع میکردم مامانم بهم فحش میداد یک بار متر رو خراب کردم و بابام کتکم زد هروز سر مسائل بی خود دعرا میکنن یک بار سر پول و غذا و یک بار سر طلاق آرزو میکنم بابام بمیره چون اون جز فساد واسه جامعه چیزی نیست حتی من داخل سن ۹ سالگی برای اینکه بمیرم قرص میخوردم داخل سن ۸ سالگی رابطشون فهمیدم و داخل سن ۹ سالگی بهم تجاوز شد از یکی از فامیلامون الان ۱۵ سالمه اما هیچکدوم از حس های زندگیم خوب نبوده تجاوز من نمیدونم چیه بخاطر اینکه یک مادر بی کفایت داشتم
پاسخ به نظر کاربر
حسین
از چی بگم بشنوید میشینید برام اشک میریزد نه کودکی دیدم نه بزرگی دیدم من پدر و مادرم زشتن باعث شدن منم زشت باشم تنفر دارم ازشون چرا اینقدر زشت بودنو منو بدنیا آوردن کلی دختر زیبا هست که نمیتونم نگاشون کنم چون میدونم ازم رو بر میگردونن از خدا هم تنفر دارم سهم من میان این همه دلخوشی قراره چی باشه از برادر بزرگتری که تو کودکیم مادرم رو میزد و من بچه بودم و هیچ کاری نمیتونستم بکنم از کودکی که اسباب بازی که دوست داشت و اون زمان 8 هزارتومان بود چقدر با حسرت نگاش میکردم برام نخریدن چون پول نداشتن هنوزم تو این سن اون اسباب بازی جلو چشامه نه پول،نه تیپ نه قیافه نه خانواده درست حسابی دیگه آدم به چی امید داشته باشه از خدا از خانوادم از همه از دنیا بیزارم فقط دلم مرگ میخواد
پاسخ به نظر کاربر
یوسف
پدری که باعث شد سمت شیشه و متادون برم بنظرتون این پدره هر غذایی میخوردم میگه حرومت وقتی تو خونت هس غریبی زندگی میکنی چطور محتاد نشم .نمیبخشمش ازش بدجور متنفرم
پاسخ به نظر کاربر
۰۰۰۰
من واقعا خسته شدم از رفتار های مامانم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
من پدر مادرم خیلی اذیتم میکنن مادرم همش فوشم میده به بابام میگه یا این از خونه بره بیرون یا من بابامم میگه من برم فوش های رکیک واقعا دارم میمیرم نمیدونم چیکار کنم میخام برم بیرون ذهنم آزاد شه نمیزارن ی حرفو هزار بار میگه خدایا راهنمایی کنید تروخدا💔💔
پاسخ به نظر کاربر
پروانه ابراهیم پور
منم از پدرم متنفرم حالم ازش بهم میخوره از این بدم میاد که پسر نیستم اگه نمیتونی یه بچشو ساپورت کنه بره بمیره بهتره
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
من سی سال دارم و با خواندن نظرات دیگران کمی دلم سرد. شد. من به همون اندازه که والدبنم را دوست داذم به همون اندازه ازش شان متنفرم هردو. شان منو مریض کردند. خودآگاه به تک خواهرم محبت و توجه و در. نهایت پشتیبانی اضافی حتی حق منم را به اون میدن این برایم درد آور نیست اما اینکه پیش بیگانه ها از من و خلق و. خویم شکایت می کنند دلم آتش میگیره من خسته ام همیشه در. جستجوی جلب توجه آنان بوده ام و بهترین ها را برای همه شان دادم از پول گرفته تا هر. نوع حمایت اما در. مقابل مادرم بر. ظاهرم کمنت میدهد و منو زشت می خواند و به فکر. اون من مسبب بدبختی خانواده ام
پاسخ به نظر کاربر
.
قداست والدین یک اشتباه محض است و مثل دادن برگ سبز برای رد کردن چراغ های قرمزه، اگر فردی کامل بود میشه در نقش والد بودن هم بهش برچسب قداست زد. از عمده اشتباهات والدین عدم انتقاد پذیری . عدم میل به ایجاد تغییرات رفتاری. احساس مالکیت یا کنترل با توجه به فداکاری و از خودگذشتگی برای فرزندان. عدم استعداد یابی مناسب . انتظار جبران خدمت به طرق مختلف. مهمتر از همه فرزند آوری به قصد جفتگیری و غریزه پدر و مادر شدن
پاسخ به نظر کاربر
مهدیه
هرچی تلاش میکنم نمیتونم درستش کنم ، نمیشه ....همه راهکار ها رو امتحان کردم ... دیگه نمیدونم چیکار کنم بعضی وقتا فکر میکنم که شاید من اشتباه میکنم و اونقدری که همیشه تحت کنترل بودم دیگه نمیدونم چی به صلاحمه و کی برام خوبه کی برام بد ...هیچی از اینکه چه چیزی رو انتخاب کنم، بلد نیستم، میخوام بهشون بگم بریم مشاور ولی میترسم...
پاسخ به نظر کاربر
ستایش نیکخواه
خوب بود
پاسخ به نظر کاربر
Th
مادرم که همه چیزش اعتیاد بوده.پدرم وضع مالی خوبی داره اما بین فرزنداش تفاوت زیادی میزاره.به پسر اهمیت نمیده.من دوست شون دارم.اما راضی نیستم ازشون.چرا والدین تفاوت بین فرزندان میزارن؟
پاسخ به نظر کاربر
بی نام و نشان
تنفر از پدر و مادر خیلی کلمه ی سنگینیه یعنی چقدر می تونن یه والدین به بچشون آسیب بزنن که طرف همچین حسی رو پیدا کنه من بچه ی اول خانوادم دخترم و ۱۹ سالمه توی زندگیم همیشه ی خدا سعی کردم اطرافیانم و از خودم راضی نگه دارم ،هرچی گفتن بگم چشم اما از یه جایی به بعد دیگه نتونستم تحمل کنم خسته شدم، از تبعیض خسته شدم از خودم نبودن خسته شدم از اجبار از اول زندگیم مجبور بودم به تن دادن به انتخابشون و الان که انتخابشون و رد می کنم طرد شدم مدام از طرف پدرم مورد توهین و خشونت کلامی قرار می گیرم و خانوادم ذره ای بهم اهمیت نمی دن کاش خلاص شم
پاسخ به نظر کاربر
ایدا
پدر و مادرم من رو دوست ندارند و به من میگویند کاش تو زندگیمون نبودی من هم خیلی به خاطر این موضوع گریه میکنم من و برادرم دوقولوییم و اون ها فقط برادرم رو دوست دارن و به من محل نمیگذارند مثلا من یک شب انقدر مادر و پدرم اذیتم کردند و زدنم که رفتم تو بالکن و گریه کردم هیچکس هم محلم نذاشت واقعا نمی دونم چیکار کنم کمک کنید و البته ۱۳ساله هستم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
خدا کنه بمیرن هردو یکی لیسانس اونیکی دکترا اندازه الاغم سرشون نمیشه این بی پدر و مادرا از تمام فرصتا منو محروم کردن تازه بدهکارمم میکنن باید قبل بچه آوردن مردمو مجبور کنن چند واحد روانشناسی پاس کنن تا چهار تا حرومی به خودشون اجازه ندن یه روانی زنجیری تحویل جامعه بدن
پاسخ به نظر کاربر
محمد
آنقدر از مادرم متنفرم که همین یک حرف تمام حرف منه ( مادرم را دوست ندارم ) حالا فرض کن چیکار کرده بخدا خدارو خوش نمی یاد ......
پاسخ به نظر کاربر
ترنم علیجانی
میدونید چیه پدر و مادرا هر کاری دلشون میخواد میکنن . مثلا من یه لباس جدید خریدم و اون رو میخوام بپوشم .، اما میگن باید موقع تحویل سال بپوشی . شاید باورتون نشه اما من کل روز گریه میکردم . شاید گریه دیگه بچه گانه بود یا اعصابشون رو خورد میکرد من رو مجبور کردن گریه هم نکنم!! منم گریه نکردم اما ناراحتیم طوری بود که از گریه هم بدتر بود ، دوباره باهاشون صحبت کردم اما بدتر دلمو شکوندن همینطوری دارم گریه میکنم ، مخصوصا الان که دارم براتون مینویسم
پاسخ به نظر کاربر
Ahura
شاید اگه بهم میگفت بخاطر تمام کارایی که باهام کرده و خلأ های عاطفی که از گذشته تا الان باهام مونده متاسفه شاید شاید بهتر با این موضوع کنار میومدم ولی فقط بهم عذاب وجدان میده که چرا ازش متنفرم منتظر روزیه که بزاره بره و جای خالیشو من حس کنم و من که فقط حس عذاب وجدان دارم که چرا دوستش ندارم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
به نظرم نرماله خود منم با والدینم مشکل زیاد داشتم حتی نفرت نمیذاشتن سبک خودم داشته باشم یعنی بعد 18سال دنیای من تغییر حر من تبدیل به بانو شدم 😍😘 حالا منتظر یه ازدواج عاشقانه ام آمریکایی 😁
پاسخ به نظر کاربر
یک بدبخت
پدر من هم 4سال تابستون ،من رو به زور برد سرکار ، از 11سالگی منو برد کارگری کنم که نکنه من تو تابستون برم تو کوچه خیابون ول بشم رفیق بازی کنم ، آخه یکی نبود بگه پدر من سن من پایینه ، اصلا مناسب کارگری نیست ،جوری شده الان با کمر درد ، زانو درد نمیتونم درست راه برم ، همش حصرت اون تابستون هارو میخوردم که چرا بچه گی نکردم ، بازی نکردم ، با دوستام بیرون نرفتم ، الان هم که یه شغل جدا برا خودم پیدا کردم ، بعضی وقت تا به روز منو میبره دو باره کارگری ، یعنی میرینه به کارم ، هیچ وقت پدر مادرم رو حلال نمیکنم ، هیچ وقت . تمام.
پاسخ به نظر کاربر
Eternity
باسلام برای کمک به خود و در نهایت دیگران رسانه بهترین وسیله است. کتاب والدین سمی را بهتون پیشنهاد میکنم. خیلی کتابای دیگه ام هست میتونید با قیمت مناسب نسخه متنی ویا صوتی کتاب های موثر را در تلفن و رایانه خود داشته باشید برای مثال از طریق کتابراه زیاد حرف زدم خدا به همهمان کمک کنه خود من کلافه میشدم از این وضعیت نفرین شده روآوردم به کتاب و مجله و خودتون میدونید دیگه حالا حالم بهتر شده. دیگه من پیشنهادم و دادم انتخاب با خودتونه
پاسخ به نظر کاربر
دیانا علیزاده
هیچی بدردم نخورد از همشون متنفرم از خانوادم از ادما
پاسخ به نظر کاربر
مینا
سلام وقتتون بخیر من 15سالم من پدرم اصلا منو دوستم نداره واینو هم با کاراش نشون میده همش منو تحقیر میکنه منو مسخره میکنه هیچ احساسی بهم نداره اصلا هم بالا سر من نبوده پدر من وضع مالیش خوبه ولی یه هزار تومنی هم به من نمیده خیلی ازش بدم میاد همش میخوام ازش انتقام بگیرم البته من یه خواهر بزرگتر هم دارم که بین من واون خیلی فرق می ذاره وبه اون محبت میکنه وهمه پول هاش و اون میده ممنون میشم اگر جواب بدید و یه راهکاری به من بدید
پاسخ به نظر کاربر
به تو چه
من از خانواده ام متنفرم
پاسخ به نظر کاربر
سارینا اسکندری
من از مامانم و با با متفرم چون هم نمیزارن برم بیرون مامانم دروغ میگه بابام همش من میزنه وقتی کاری نکرده باشم
پاسخ به نظر کاربر
تسکین
همیشه بهمون گفتن احترام بزرگتر واجبه هیچ کس نگفت احترام کوچیکتر چی میشه؟ ۴۲ سال سن دارم تحصیلات عالی دارم شغل خوبی دارم اما تو مساله ازدواج موندم فقط به خاطر اینکه پدرم حمایتگر نبوده محبتی ازش ندیدم رفتار ایشون تو گذشته نابودگر آینده من بوده
پاسخ به نظر کاربر
نگار خسته
خانواده ام اذیتم می کنن به معنای واقعی کلمه محبت نمی کنن بلکه سرکوب می کنن اجازه کارهای مبتدی و خودم را ندارم
پاسخ به نظر کاربر
مبینا
مادر پدر من بهم اضطراب شدیدی وارد میکنن و اکثر حرفاشون شبیه تحدید کردنه...خیلی ترسناکه که بخاطر کوچیک ترین کارایی که انجام میدی عذاب وجدان داشته باشی.بچه که بودم زیاد کتک میخوردم ازشون.الانم هر روز صب با جیغو داد از خواب بیدار میشم.با مسخره شدنم روزم میگذره.بدنم یکم چاقه و هردفعه که از جلوشون رد میشم مسخرم میکنن یا گاهی به بدنم ضربه میزنن. انقدر کارایی که برام کردنو میزنن تو سرم که اگه بخوام ازشون ناراحت باشمم فکر میکنم حق ندارم چون برام زحمت کشیدن. ولی یکم که فکرمیکنم متوجه میشم از بچگی ترد شدم و حس اضافه بودن داشتم.خیلی سنگینم و بااارها به خودکشی فکر کردم متاسفانه خانواده مشکلی نیس که بشه حلش کرد
پاسخ به نظر کاربر
A Gh
نظرات رو خوندم؛ میتونم بگم 80درصدشون رو درک میکنم چون خودم هم همین وضع رو دارم. من دختری تک فرزند هستم با پدری سمی! حس تنفر و عشقی که همزمان بهش دارم، داره نابودم میکنه. هر چی از رفتار هاش بگم تکراریه..همرو اینجا گفتن. فقط یک چیز بود که منو ترغیب کرد اینجا کامنت بذارم اون هم این جمله بود که در اکثر نظرات مشترک بود: «به سن قانونی برسم، از خونه میرم» بگذارید حقیقتی رو براتون بگم! این رویای خامی بود که من داشتم(اگه بخوام راستشو بگم، هنوز هم دارمش) اما هر روز بیشتر میفهمم که توی این22 سال زندگیمو تلف کردم. با این رویا فقط خودمو گول میزنم و از واقعیت فرار میکنم. من فهمیدم هیچ وقت نمیتونم از این زندانی که پدرم برام درست کرده فرار کنم، تا وقتی که زندان بانم زنده باشه. روز و شبی نیست ک مادر پدر لعنتیشو نفرین نکنم که همچین پسری به جامعه تحویل دادن و موجب زجر من و مادرم شدن! نه اونا رو میبخشم نه پدرمو! احساس میکنم عمر ارزشمندمو تلف کردم. پدرم به من یه زندگی بدهکاره. به شما هم میگم تو رو خدا با این وعده پوچ خودتونو گول نزنید.با این وضع والدین ایرانی، مخصوصا اگر دختر باشید، هیچ وقت نمیتونید از زندانی که اسمشو گذاشتن خونه فرار کنید. هدفون رو تغییر بدید سعی کنید کم کم ازشون فاصله بگیرید فقط برای اینکه خودتون آرامش داشته باشید چون اونا هیچ وقت تغییر نمیکنن. براشون حد و مرز تعیین کنید حتی اگر به حرفتون گوش نمیدن بنده با 22 سال سن به سختی به موقعیت ناچیزی ک دارم، رسیدم. پناهم شده اتاقم و همدمم یه عروسک! برای خودم احساس تاسف میکنم چون فهمیدم با وجود پدرم به هیچ جا نمیرسم!
پاسخ به نظر کاربر
شعله اکبری
به دلیل تبعیض وبی عدالتی وفرق گذاشتن بین من وبقیه خواهرها وبرادرم از پدر ومادرم متنفرم
پاسخ به نظر کاربر
Kia
سلام من کلا از بچگی تویه خانواده ببخشید ببخشید روانی بزرگ شدم همش جنگ و دعوا و کتک کاری حتی بارها توسط پدرم کتک خوردم از کمر بند و مگس کش بگیر تا هر چی دم دستته حتی با مشت و لگد به جاهای حساسم میزد تازه من اون زمان سنی نداشتم و زیر۹ سال بودم و انقدر پدرم از نظر روانی مشکل داشت ک من رو تهدید میکرد به کشتن و انداختن تو چاه و دراوردن کلیه بالاخره گذشت و مامانم خواست طلاق بگیره ولی به دلایلی مارو پیش پدرمون گذاشت دیگه خودتون ببینین چه بلائی سرمون میاد خلاصه بابام قصد کرد بره زن بگیره و ی زن بابا واسمون بیاره انقدر زن باباعه روانی بود ک نگم ابرومونو تو شهر برده بود کار ب جایی کشید ک ب سن قانونی رسیدم اومدم پیش مامانم زندگی کنم ولی خب مامانمم دل خوشی از من نداشت و منو عامل بدبختیاش میدونست من حتی یبار خودکشی ناموفق داشتم من الانم جز خدا کسی رو ندارم و تو بدترین شرایط دارم زندگی میکنم تو شرایطی ک همیشه تحقیر و انتقاد و هر چی ک فکر کنی و کسی رو ندارم ای کاش ی همچین پدر و مادری هیچ وقت بچه دار نشن که اینجوری یه افسرده رو تحویل جامعه بدن من با این شرایط روحی داغونم دارم درس میخونم کار میکنم و باز هم برای مادرم ناکافیم و این ته بی انصافیه
پاسخ به نظر کاربر
آرشیدا عطابخش
من بدبخت ترین آدمم بابام شبا نمی خوابه و میره سر کار بعد میاد ظهر خونه برای اینکه من رژ زدم داد و بی داد میکنه و مادرم را می زنه و تخسیر آن میندازه وقتی من کردم و مامانم هیچ تفسیری نداره و هرچی میگم مامانم تقسیر نداره می گه نه و ادامه میده زدن هاشو . به خدا من بی تخسیر ام بعضی وقتا وقتی شب کاره من خوشحال می شوم ولی وقتی نیست واییییییییییی باید چه کرد .وقتی عصبانی است باید حتما بگم بابا شما درست میگید بابا من تو را دو ست دارم تل آروم بشه به خدا دارم دیوانه میشم و من ومامانم هرروز حالمان بدتره بعضی شب ها یا ظهر ها وقتی خیلی عصبانی میشه من و مامانم رو از خانه میندازه بیرون و ما میریم خانهی مادربزرگم و بعد معذرت میخواد و میایم خانه و الان که شب کاره قبلش حسابی دوامون کرده و رفته مامانم اتاده رو تختم و حسابی حالش بده و زنگ زدم به مادربزرگم که بیاد بریم دکتر.من یه دختر ۸ سالم و آلن که مدرسه ها تمام سده من حالم بد تر شده و باید ۴ ماه صبر کنم تا از این خانه بروم و راحت تر بشوم و دیگه کمتر استرس داشته باشم وقتی مدرسه ها بود و بابام عصبانی میشد من هداقل فرداش می رفتم مدرسه و حالم بهتر بود.به خدا هر روز دارم آرزو میکنم ازدواج کرده و از این خونه برم و دیگه نه من برم خانه ی مادرم نه آنها بیاند خانه ی ما من تک فرزندم و بسیار ناراحتم خوش به حال کسانی که خاهر و برادر دارند حداقل وقتی بابام عصبانی بود و مامانم رو تخسیر میگذاشت خواهر یا برادرم مصل کوه پشتم بود و ازم مراقبت می کرد کمکم کنید به قرآن
پاسخ به نظر کاربر
دختر بی خانواده
سلام کسی که بتونه درکم کنه ندارم حاضرم بمیرم دیگه نبینمشون همش داد بیداد فحش کتک الان ۱۴ سالمه و همش بدبختی میکشم چندبار به خودکشی فکر کردم ولی نمیشه دیگه اشک چشام خشک شده افسردگی گرفتم روانی شدم
پاسخ به نظر کاربر
سینا
بچه که بودم پدر مادرم ولم کردن با ۲ تا برادر بزرگ ترم کلا یادمه تو ۹ ماه ۳ یا ۴ بار بهمون سر زدن موقعی که میخوابیدم خواب می دیدم مادرم مرده وقتی بیدار میشدم گریه میکردم و یک غم خیلی شدید همراهم بود که فقط با گریه موقتا آروم میشد الان ۱۸ سالمه و خیلی حالم بده احساس میکنم یه چیزی کم دارم ولی نمیدونم اون چیه از پدر و مادرم متنفرم تو سن ۱۲ سالگی مورد آزار جنسی قرار گرفتم و همش به این فکر میکنم مگه وظیفه پدر مادر این نیست که از بچه مراقبت کنه پس اون موقع کدوم گوری بودن که الان باید عاشقشون با شما لطفاً کمکم کنید پیش روانشناس نمیتونم برم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
فقط دوست دارم این ۸ سال تموم بشه و به سن قانونی برسم و از این خونه برم و واسه خودم یه زندگی جدید درست کنم.
پاسخ به نظر کاربر
بی نام
سلام درسته که خانواده هامون بعضی وقتا مارو تخریب میکنن یا قلبمون رو میشکنن ولی این دلیل بر این نمیشه که ماهم توی روشون وایسیم متاسفم برای اون کسی که اومد نظر نوشته که برید ورزش رزمی یاد بگیرید بیاید پدر مادرتون رو بکشید آخه بی عقل چطور وجدانت قبول میکنه که پدر ومادری که برات زحمت کشیدنو بزنی؟ میدونی خدا چی گفته گفته پدر ومادر حتی اگه کافر هم باشن باید احترامشونو نگه داشت دلم به حال والدین بدبختتون میسوزه دیگه نمیدونن چه گرگ صفت هایی رو تحویل جامعه دادن بدبختا اگر پدر مادرتون نبودن که الان عرضه نداشتید زندگیتونو جمع کنید وای به حال و روزتون تو قیامت خدا
پاسخ به نظر کاربر
مینا
من از خانواده ام متنفر نیستم و نمیخوام باشم ولی در کودکی دوست مجازی پیدا کرده بودم و منو از لحاظ جسمی تنبیه میکردن و باعث صدمه زدن به روح و روان شده بود که باعث فکرد کردن به خودکشی شده بود و به جسمم صدمه میزدم ( پوست دستم رو میکندم) ، خیلی اوقات احساس میکنم بین من و خواهرم فرق قائل میشن سر خیلی چیز ها ، خیلی تظاهر به خوب بودن کردم ولی بیشتر اوقات تو خودم غم هام رو میریختم و شب ها بعضی اوقات شروع به گریه کردن میکردم و سرم منفجر میشد ، خیلی دلم پره و همینطور ذهنم ، از فرقی که قائل میشن بدم میاد و هر موقع بهشون میگم چشم پوشی میکنن و میگن نه ما اینطور نیستیم چرا اینطور فکر میکنی،فقط خیلی خسته شدم از لحاظ روحی و جسمی ، چیکار کنم؟؟
پاسخ به نظر کاربر
پریا
بیشتر اوقات از پدرم متنفر میشم از بچگی منو تنبیه میکرد ، میزدم و به من فحش میداد ، الان هم منو تهدید به زدن میکنه و همیشه بهم فحش میده و بیشتر اوقات پیش مادرم پشت سرم حرف میزنه و میگه من نمیفهمم و بیشعورم هیچوقت درست ساپورتم نکرده و تشویقم نکرده ، جدیدا مشکلات خانوادگی زیاد شده ، والدین چیکار کردن که باعث شده اینقدر بچه ها از خانوادشون متنفر باشن، خودم از خواهرم متنفرم چون من بهش انرژی مثبت میدم و ساپورت میکنم و اون گند میزنه به همه چیزم و هیچ حرفی نمیزنه درباره و از من بزرگتره
پاسخ به نظر کاربر
باران
این راه ها برای بزرگ تراست ک مستقل زندگی میکنن ما بچه ها که تو خونه مادر پدرمون زندگی میکنیم و زورمون به هیچی نمیرسه چی بگیم
پاسخ به نظر کاربر
رضوان فلاح
من دختری 12ساله ام که خیلی از دست خوانواده ام ناضی هستم من نمیتونن طاقت بیارن و میگویند که من تورو عروس میکنم ومن که آرزو دکتر شدن دارم و رسم واقعا خوبه و میخواهم از کنارشان بروم میخوام سرپرستیمویک خوانواده خوبی برعهده بگیرد
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
دلم میخواد یک نفر منو از این خونه نجات بده ...
پاسخ به نظر کاربر
خسته
سلام من واقعا خستم از دست مادرم دلم نمیخاد چیزی بهش بگم ...مامانم همیشه دعوا راه میندازه هر چی از دهنش در میاد میگ لطفا میش کمک کنید تا از دستش خلاص بشم
پاسخ به نظر کاربر
یکی ادم با جنسیت دختر
من و داداشم هر کاری هم ک بکنیم واسه بابامون کافی نیستیم من ۱۳ سالمه و داداشم ۲۳ اون اصلا بابا ک نیست کاری میکنه همش بگم ک ازش متنفرم من و داداشمو زیادی محدود کرده و ازمون انتظارات زیادی میخواد و مارو با این و اون مقایسه میکنه و همش میگه ک بار اضافی هستی با بیعرضه هستی ازش متنفرمممممم ولی مامانمو دوس دارم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
هیچ وقت باورنمیکردم که یه روزی ازپدرومادرم متنفربشم بچه حقش اینه که تویه محیط آروم بزرگ بشه ولی ازونجایی که یادم میاد شاهد دعوا و کتک کاری های پدرومادرم بودم تابه امروز که17سالمه و مقصرهمه ی اینا پدرومادرمن
پاسخ به نظر کاربر
تنها
من واقعاً از خانواده ام متنفرم
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
لعنت به والدینی که مزد و تلاش بچه 17 ساله رو میدزدن بعد مسخرش میکنن که هیچی نداره تو زندگی
پاسخ به نظر کاربر
S.t
پدر و مادر قابل تغییر نیستن دوستان، سعی نکنید بهشون بفهمونید عامل تمام بدبختیاتون هستن، چون اونا تغییر نخواهند کرد، کسی داره این جمله رو میگه که از همون زمانی که پاشو تو این جهان بی عدالت گذاشته یک پدر و مادر سمی داشته، اونا گاهی هم میدونن دارن اشتباه میکنن، فقط نمیخان بپذیرن. این وسط فقط ما داریم پیر میشیم. ۱۷ سالمه و هنوز یه جمله خوب ازشون نشنیدم که تعریفم بدن یا چیزی، همیشه در حال تحقیر و نا امید کردن من بودن، که ببشترش از سن اوایل بلوغم شروع شد و الان دیگه اوجشه، حس میکنم به ته خط رسیدم، توانایی گوش دادن به حرفاشون رو ندارم، گاهی به فکر خودکشی میوفتم اما جراتشو ندارم،اونا نمیدونن من تلاش میکنم زندگی کنم، من هنوز تلاش میکنم درس بخونم، من با وجود این شرایط سعی میکنم وظایفمو انجام بدم ولی روی من برچسب یک آدم تنبلو میزنن، من تلاش میکنم "زنده" بمونم، ۱۲ سالم بود که به خودم قول دادم خودکشی نکنم، من خیلی سختی کشیدم و دارم میکشم. فقط همینو میتونم بگم: پدر و مادر قابل تغییر نیستن".
پاسخ به نظر کاربر
سناز
اگه عشق بورزیم به خودمون پ کی هوامون رو داره؟ دلم به کی خوش باشه هوامو داره؟ چرا؟
پاسخ به نظر کاربر
باران سیاری
پدر و مادرم همیشه برای اینکه برام چیزی بخرن یا منو ببرن جایی برام شرط هایی میگذارن که منو آزار میده. یه خواهر کوچیکم دارم که همیشه از اون حمایت میکنن و همیشه حق رو میدن به اون. همیشه همه کار براش میکنن و اعتقاد دارن که کاری برای اون انجام دادن کار بسیار آسونیه اما برای من خیلی شرط و شروط داره. میگن اون کوچیک تره بیشتر نیاز داره.من الان ۱۶ سالمه و از زمانی که ۷ سالم بوده و خواهر کوچیکم به دنیا اومده خودم رو یک آدم بدرد نخور میشناسم که هیچ کس منو دوست نداره. همیشه بخاطر اون منو به شدت دعوا میکنن. چیز دیگه ای هم که خیلی منو آزار میده خواهرم خیلی بد اخلاقه و من تو بچگی خیلی خوش اخلاق بودم اما پدر و مادرم همیشه خوش اخلاقی اون یادشونه و بد اخلاقی من. همیشه احساس میکنم سر راهی هستم و این خیلی منو آزار میده. ترو خدا یکی به من بگه چیکار کنم😫
پاسخ به نظر کاربر
باران سیاری
هروقت میرم تو کانال ها و گوگل و... حرس میخورم و اشکم در میاد که چرا پدر و مادرم اینجورین از بچگی برام جا افتاده که من یه انسان بدرد نخورم. برام خیلی کم کاری کردن و اصلا بهم اهمیت ندادن و همین باعث پایین اومدن اعتماد بنفسم ، ترسو شدنم و استرسی شدنم شده. حتی جوری شده که اگه حتی خواستم برم بیرون از اتاقم اب بخورم میترسم و میرم از تو حموم که روبه روی اتاقم هست آب میخورم. حتی اگر یه خواسته کمی داشته باشم جرات نمی کنم بهشون بگم. الان احساس میکنم افسردگی گرفتم. یه خوار کوچیکم دارم که همیشه خبرچینی منو پیش مامان بابام میکنه و اوناهم با به شدت دعوام میکنن یا کتکم میزنن. قبول هم ندارن که برام خیلی کم گذاشتن. نمیدونم به صورت عمدی یا غیر عمدی نقطه ضعفم رو پیدا کردن و اذیتم میکنن. فکر میکن معلمم هم از این موضوع با خبر شده. چون من با اینکه دانش اموز زرنگی هستم بیشتر تمرین های ریاضی رو هر چقدر هم اسون باشن اشتباه حل میکنم.اینجا فقط دوست صمیمیم و معلمم پشتمه امید وارم اونا بتونن یه کاری بکنن وگرنه من افسرده میشم
پاسخ به نظر کاربر
فاطمه
از مادر و پدر و خواهر کوچیکم متنفرم فقط میتونم بگم وقتی میبینمشون یا یک کلمه ازشون میشنوم حالم بهم میخوره. هرچند که امکانات مورد نیازم رو برام فراهم میکنن. حتی میشه گفت من تو خونه جرات اینکه چیزی ازشون بخوام رو ندارم. شب و روز کارم شده گریه کردن یعنی انقدر گریه کردم که چشمام پف کرده. من الان ۱۲ سالمه و از اینکه خانواده دارم بسیار ناراحتم. البته که دست خودم نبوده و زندگی الانم هم دست خودم نیست. یادم به داستانی افتاد که میگفت افرادی توی ماه زندگی میکردن که خانواده نداشتن و تنها بودن. کاش منم یکی از اونا بودم. اون دوستی که گفته معلمم هم فهمیده پدر و مادرم به من استرس وارد کردن، برای منم این مشکل پیش اومده. من فعال ترین و زرنگ ترین دانش اموز کلاس از نظر معلمم. کاش میشد حتی با خانواده دوستم زندگی کنم چون از روحیش مشخصه که خونوادش چه رابطه ای باهاش دارن. دختری هست آروم و بی استرس. اما من یک دختر استرسی با اعتماد به نفس پایین هستم. میشه راهنماییم کنید نمیتونم برم پیش روانشناس. احساس میکنم واقعا افسردگی گرفتم.
پاسخ به نظر کاربر
مریم محمدی
سلام من خانمی ۴۵ ساله هستم خانه پدری برای من جهنمی بود که مادرم ساخته بود من هرروز با نفرین فحاشی وکتک های مادرم روز را به شب می رسوندم نمی تونم این همه طلم وستم این مادر رو فراموش کنم مادرم منو نابود کرد خدا ازش نگدره دائما بین منو برادرهام تبعیض می گذاشت وپیش برادرهام منو فاحشه بدکاره وبی بند وبار می خوند فحش ها عادی بود ودهنش دائما به فحش باز بود مرا آنچنان کتک می زد که آثار کتک هاش هنوز روی بدنم است مادرم مرا خورد وتحقیر می کرد واز خرد شدنم به آرامش می رسید حالا که خودم دختری دارم لحظه های خانه پدری مثل فیلم سینمایی جلو چشم من است نمی تونم فراموش کنم که چطور پیش هم سالانه مرا تحقیر می کرد چطور به صورتم سیلی می زد
پاسخ به نظر کاربر
مریم محمدی
اینها که می نویسم خدا شاهده قطرهیی از دریا مصیبت منه چطور فراموش کنم که فحش های زشتش رو که وقتی بهم می داد که برادرهای بزرگم از خجالت چهره در هم می کشیدند پیشمان دور می شدند وباز مادرم در حالی که دندان هایش را نشان می داد زیر لب مرا نفرین می کرد چطور فراموش کنم که حق هیچ چیزی در این خانه را نداشتم چطور فراموش کنم که مادرم با من مثل یک حیوان برخورد می کرد به خدا قسم تا ۱۳ سالگی حتی طرف غذای من با خانوادم فرق می کرد حتی می بردم طرف رو قائم می کردم تا پیدا نمی کرد غذا برام جا ممی کرد احساس می کردم من با برادرهام فرق دارم هر موقع با پدرم دعوا می کرد منو کتک می زد هر موقع مهمان می آمد وخسته می شد منو با شلنگ می زد هر موقع برادرهام ادیت می کردند با ز منو اینقدر می زد که خودش آثار کتک هاشو مرحم می گداشت. وپیش همسایه ها می گفت از پله افتادم فحش هاش آنقدر زشت زشت زشت بود که حاضر بودم زمین دهن باز کنه ومرا به بلعد مرا نابود کرد نابود طوری که شاید باورتان نشه هر گز نتو نیستم با کسی دوست بشم. هر گز نتونستم به کسی اعتماد کنم استرس واضطراب وتنش وحقارت وترس از زنه رو دارم حقارت شدید از دخترها یی که هنوز ازدواج نکرده آند وترس از زنهایی که قد بلند وهیکلی هستند وشاید براتون مسخره بیاد که در هنگام بر خورد با آقایون احساس آرامش وامنیت می کنم. چون باور دارم اگر یک خانم حد وحدود خود را بداند وبا وقار ومتین رفتار کند تو جامعه مشکلی پیش نمی آید ( البته این نظر منه )
پاسخ به نظر کاربر
ن. ا
من 43 سالمه و از والدینم متنفرم. چون همیشه ایرادگیر و افسرده بودن و هر چی خوب رفتار کردم باز هم با شوهر و مادرشوهرم با بی ادبی و بی ملاحظگی رفتار می کنن. ازشون متنفرم. خودشون در کودکی بخاطر بیماری هاژ اعصاب و روان نتونستن برای من خونه شاد و امنی بسازن. الان هم که بزرگ شدم کار می کنم و ازدواج کردم و دو بچه دارم باز هم به کارم کار دارن و اذیتم می کنن گرفتاریهاشون رو همیشه از هر نوعی باشت من حل می کنم ولی اونها همیشه مایه ابروریزی و ناراحت کردن شوهر من و خانواده اش هستن. مدام ایراد می گیرن این اینطور به من نگاه کرد اون این حرف رو زد و.....
پاسخ به نظر کاربر
مریم ملک
همین قدر که آدم مطالعه میکنه و آگاه میشه که چنین والدینی هستن و تو تنها نیستی کمی به ادم ارامش میده و اینکه اونها حتما بخاطر آسیبهایی که دیدن و در گذشته هم سطح اطلاعات و آگاهی و سواد و فرهنگ پایین بوده و همه اینا منجر شده که این ها با بچه هاشون ایجور رفتار کنن و بلد نیستن و البته خودم هنوزم دارم از دستشون زجر میکشم ولی با مطالعه یه مطلب کوتاه هم آدم کمی آروم میشه و میفهمی که نباید توی حرفاشون گیر کنی و بهتره مثل یه کودک نابالغ بی فرهنگ بهشون نگاه کنی باز زیاد اعصابت خرد نمیشه
پاسخ به نظر کاربر
تنهای تنها
سلام به همه دوستان عزیز من در زندگیم سختی های زیادی رو کشیدم . اما تحمل کردن هم حدی دارد مادرم چون مادرش بین بچه هاش فرق میگزاشت همون کار هم با من میکنه و انتظار داره نفهمم، انتظار داره هر چی میگه بگم چشم ، مطیع اون بشم و البته تمامی اشتباهات و تصمیم های غطش رو میندازه گردن من و فکر میکنه من مشکل دارم . در صورتی که دکتر هم رفتیم و قرصی نداد . گفت مادرتون باید چند جلسه بیاد که اونم نرفت اصلا،همه جا سعی داره ابروی منو ببره و منو خورد کنه و واقعا رو مخمه و خستم کرده بسیار زیاد. بابام هم مثل خودش داره میکنه و من از این بابات ناراحتم
پاسخ به نظر کاربر
حدیث
واقعا که لعنت به پدر و مادرای ایرانی که هیچ ... نیستن. هیچکس تو زندگیم حمایتم نکرد به جز خواهرم.اگه نبود من و خواهر کوچیکم دق میکردیم. حتی پدر و مادرم حاضر نیستن ۲۰۰۰تومن برا ما سه تا خرج کنن. یعنی من و خواهر بزرگم تو فضای مجازی کلاس خصوصی میذاریم که یه درامد داشته باشیم شکم گرسنه مونو سیر کنیم. البته خوراک و وسایل خیلی واجب رو برامون فراهم میکنن اما اون رضایت قلبی که باید داشته باشم رو ندارم. حتی منو تو یه مدرسه دولتی گذاشتن که نخوان پول بدن. عوضش تو یه خونه ی بزرگ با ماشین گرون و مادرمم با کلی طلا و النگو زندگی میکنن. حتی ما بمیریمم براشون مهم نیست. ان شاءالله که هر چه زود تر جون بدن و داخل پایین ترین درجه ی جهنم جا داشته باشند. کاش خودم و خواهرام یه در امد مناسب داشته باشیم و یه خونه مناسب خودمون بگیریم و جدا زندگی کنیم . اوکی میشه دیگه از کلاس خصوصی هم درامدی مناسب زندگی داریم و خودم و خواهرام عشق میکنیم😍
پاسخ به نظر کاربر
ناشناس
من الانم که ب سن قانونی رسیدم و بزرگ شدم هم از دست مادرم ارامش ندارم بشدت منو کنترل میکنه،من با مادرم زندگی میکنم اونا از هم جدا شدن و پدرمم شرایطش طوری نیست که برم پیشش بمونم,من دانشگاه درس خوندم ولی چه فایده نمیزاره هر جایی برم کار کنم همش ایراد میگیره و فکرش خیلی منحرفه،حتی با دوستامم نمیتونم برم بیرون مگر اینکه اونارو بشناسه،من فکر میکنم ادمی که گذشته ش پر از لجنزاره میتونه اینقد بدبین و شکاک باشه،واقعا یروزایی به یه جایی میرسم که دوس دارم ناپدید شم،واقعا نمیدونم چطور از این زندگی خلاص شم،خانواده خوب یه شانسه که من ۱درصد هم شانس نداشتم
پاسخ به نظر کاربر